اس ام اس

اس ام اس عاشقانه اس ام اس تولد اس ام اس جدید اس ام اس فلسفی اس ام اس تنهایی اس ام باحال

اس ام اس

اس ام اس عاشقانه اس ام اس تولد اس ام اس جدید اس ام اس فلسفی اس ام اس تنهایی اس ام باحال

جوکهای خیلی جدید

                                                                

                                                               

ترکه پسرشو میگذاره دانشکده افسری، رفیقاش بهش میگن: بابا اینکه درسش خوب بود، میگذاشتی دکتری، مهندسی چیزی میشد، ترکه میگه: آخه میخوام وقتی درسش تموم شد باهم کلانتری باز کنیم!


 ترکه تو مسابقه قرآن سوره بنی اسرائیل بهش می افته انصراف میده!!


ترکه میره آمپول بزنه میره تو درمانگاه پیش پرستاره میگه خانم من اومدم آمپول بزنم پرستاره نگاه میکنه میبینه پنی سیلین هستش میگه آقاشما آخرین بار کی پنیسیلین زدین ؟ میگه دیروز پرستاره میگه خیلی خب آمپول رو میزنن و ترکه غش میکنه حالش بد میشه و .... بعد از اینکه حالش رو جا میارن پرستاره با عصبانیت میگه مرتیکه مگه نگفتی دیروز پنی سیلین زدی ترکه : آره ولی دیروز هم همینجوری شد


ترکه میره پیتزا فروشی، میگه: ببخشید پیتزا بزرگ چنده؟ یارو میگه: 2000 تومن. ترکه یکم بالا پایین میکنه، میگه: پیتزا متوسط چنده؟ یارو میگه: 1000 تومن. باز ترکه یوخده با پولای جیبش ور میره، میگه: پیتزا کوچیک چنده؟ یارو میگه: 700 تومن. ترکه دست میکنه تو جیبش یک صد تومنی درمیاره، میگه: قربون دستت داداش، یک جعبه اضافه به ما بده!


رشتی با عصبانیت می ره خونهبه زنش می گه:تمام پرده های خونه رو بکن زنش همه پردهها رو می کنه . رشتی می گه: بشین حالا دو کلام بی پرده با هم حرف بزنیم !!!


رشتیه می رو اون دنیا بهش میگن این ساعت ها رو می بینی هر زنی کار بد کنه یک دور عقربه اش می چرخه!!! رشتیه میگه ساعت زن من کدومه؟ میگن اونو گذاشتیم بالا جای پنکه!!!!


ترکه سر مرز یه عراقیه رو اسیر میگیره. همینجور که داشته میبردتش، یه دفعه یه خمپاره میخوره بغلشون دست عراقیه کنده میشه. عراقیه میگه: بگذار من این دستمو بندازم تو کشور خودم. ترکه دلش می سوزه، میگه باشه. یکم دیگه میرن، دوباره یه خمپاره میخوره اون یکی دست عراقیه هم کنده میشه. باز عراقیه میگه بگذار من این دستم رو هم بندازم تو وطن خودم، ترکه هم میگه باشه. بعد یه ترکش دیگه میخوره پای عراقیه هم کنده میشه، ورش میداره میندازه اونور مرز. یه دفعه ترکه تفنگ رو میذاره روشقیقه یارو میگه: هوی! فکر نکن من ترکم نمیفهمم، کم کم داری فرار میکنی ها!!!


خرید کارتون قدیمی

یک داستان بسیار عجیب وباورنکردنی!!!!!!!!!!!!!!!!

اتومبیل مردی که به تنهایی سفر می کرد در نزدیکی صومعه ای خراب شد. مرد به سمت صومعه حرکت کرد و به رئیس صومعه گفت: «ماشین من خراب شده. آیا می توانم شب را اینجا بمانم؟» رئیس صومعه بلافاصله او را به صومعه دعوت کرد. شب به او شام دادند و حتی ماشین او را تعمیر کردند. شب هنگام وقتی مرد می خواست بخوابد صدای عجیبی شنید. صدای که تا قبل از آن هرگز نشنیده بود. صبح فردا از راهبان صومعه پرسید که صدای دیشب چه بوده اما آنها به وی گفتند: «ما نمی توانیم این را به تو بگوییم. چون تو یک راهب نیستی» مرد با نا امیدی از آنها تشکر کرد و آنجا را ترک کرد. چند سال بعد ماشین همان مرد باز هم در مقابل همان صومعه خراب شد. راهبان صومعه بازهم وی را به صومعه دعوت کردند، از وی پذیرایی کردند و ماشینش را تعمیر کردند. آن شب بازهم او آن صدای مبهوت کننده عجیب را که چند سال قبل شنیده بود، شنید. صبح فردا پرسید که آن صدا چیست اما راهبان بازهم گفتند: «ما نمی توانیم این را به تو بگوییم. چون تو یک راهب نیستی» این بار مرد گفت «بسیار خوب، بسیار خوب، من حاضرم حتی زندگی ام را برای دانستن آن فدا کنم. اگر تنها راهی که من می توانم پاسخ این سوال را بدانم این است که راهب باشم، من حاضرم. بگویید چگونه می توانم راهب بشوم؟» راهبان پاسخ دادند «تو باید به تمام نقاط کره زمین سفر کنی و به ما بگویی چه تعدادی برگ گیاه روی زمین وجود دارد و همین طور باید تعداد دقیق سنگ های روی زمین را به ما بگویی. وقتی توانستی پاسخ این دو سوال را بدهی تو یک راهب خواهی شد.» مرد تصمیمش را گرفته بود. او رفت و 45 سال بعد برگشت و در صومعه را زد. مرد گفت:‌«من به تمام نقاط کرده زمین سفر کردم و عمر خودم را وقف کاری که از من خواسته بودید کردم. تعداد برگ های گیاه دنیا 371,145,236,284,232 عدد است. و 231,281,219,999,129,382 سنگ روی زمین وجود دارد» راهبان پاسخ دادند: «تبریک می گوییم. پاسخ های تو کاملا صحیح است. اکنون تو یک راهب هستی. ما اکنون می توانیم منبع آن صدا را به تو نشان بدهیم.» رئیس راهب های صومعه مرد را به سمت یک در چوبی راهنمایی کرد و به مرد گفت: «صدا از پشت آن در بود» مرد دستگیره در را چرخاند ولی در قفل بود. مرد گفت: «ممکن است کلید این در را به من بدهید؟» راهب ها کلید را به او دادند و او در را باز کرد. پشت در چوبی یک در سنگی بود. مرد درخواست کرد تا کلید در سنگی را هم به او بدهند. راهب ها کلید را به او دادند و او در سنگی را هم باز کرد. پشت در سنگی هم دری از یاقوت سرخ قرار داشت. او بازهم درخواست کلید کرد. پشت آن در نیز در دیگری از جنس یاقوت کبود قرار داشت. و همینطور پشت هر دری در دیگر از جنس زمرد سبز، نقره، یاقوت زرد و لعل بنفش قرار داشت. در نهایت رئیس راهب ها گفت: «این کلید آخرین در است». مرد که از در های بی پایان خلاص شده بود قدری تسلی یافت. او قفل در را باز کرد. دستگیره را چرخاند و در را باز کرد. وقتی پشت در را دید و متوجه شد که منبع صدا چه بوده است متحیر شد. چیزی که او دید واقعا شگفت انگیز و باور نکردنی بود

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

اما من نمی توانم بگویم او چه چیزی پشت در دید، چون شما راهب نیستید !

جوکهای جدید

1-ترکه و رشتیه تو جهنم هم دیگه رو میبینن. رشتیه به ترکه میگه: تو چه جوری مردی؟ ترکه میگه: والله من از سرما مردم، تو چه جوری مردی؟ رشتیه میگه: ‌من از تعجب‌ مردم! ترکه میگه:‌ یعنی چی؟ چطوری از تعجب مردی؟! رشتیه میگه: والله من رفتم خونه، دیدم خانم لخت خوابیده رو تخت، زیر تخت رونگاه کردم هیچکی نبود، تو کمد رو نگاه کردم،‌کسی نبود، تو حموم، تو انباری، ‌تو دستشویی، خلاصه همه جا رو نگاه کردم ولی هیچکی نبود. منم از تعجب سکته کردم مردم! ترکه میگه: خاک بر سرت! تو فریزر رو هم نگاه میکردی، نه تواز تعجب میمردی، نه من از سرما!!!


2-دو تا دانشجو پزشکی داشتن تو خیابون میرفتن، می بینند جلوشون یه یارو داره گشاد گشاد راه میره.‌ یکیشون میگه: این بابا بواسیر داره. ‌اون یکی میگه: نه این آپاندیسشو عمل کرده. خلاصه هی با هم بحث میکنن ولی به هیچ نتیجه ای نمیرسن، میگن بریم از خودش بپرسیم. میرن به یارو میگن: آقا ببخشید، ما دیدیم شما اینجوری راه میرین، با هم شرط بندی کردیم،‌ من میگم شما آپاندیستون رو عمل کردین ولی رفیقم میگه شما بواسیر دارین. یارو میگه: والله هرسه تامون اشتباه کردیم! منم اول فکرمی کردم گوزه، ولی بی صاحاب اَن بود!!!


3-ترکه نشسته بوده تو تاکسی، همینجوری که داشتن میرفتن یه دفعه یک بادی از جهت نامساعد از یکی از خانمای مسافر در میره. راننده تاکسی هم از اون تهرونیای با مرام بوده، ‌زود میگه: خانمها، آقایون! می بخشید، من امروز غذای باد دار خوردم، دست خودم نبود. ترکه قضیه رو میفهمه، خیلی خوشش میاد. با خودش میگه: ‌عجب آدم با مرامیه، دمش گرم! خلاصه یکم میگذره، خانم دوباره تلنگشون در میره. رانندهه باز زود میگه: خانمها، آقایون شرمنده، ‌دست خودم نبود. ترکه با خودش فکر میکنه: اینجوری نمیشه، من جوان آذربایجانم، باید غیرت خودمو نشون بدم.‌ ایندفعه که این خانم بگوزه، من گردن می گیرم. هرچی منتظر میشه دیگه بادی از خانم در نمیره، تا اینکه میرسه به مقصد و باید پیاده میشده. همینطور که داشته پیاده میشده، میگه: خانمها، آقایون! من از شما معذرت می خوام، از این به بعد هروقت این خانم گوزید، بدونید من بودم!!!


4-ترکه نشسته بوده تو تاکسی، همینجوری که داشتن میرفتن یه دفعه یک بادی از جهت نامساعد از یکی از خانمای مسافر در میره. راننده تاکسی هم از اون تهرونیای با مرام بوده، ‌زود میگه: خانمها، آقایون! می بخشید، من امروز غذای باد دار خوردم، دست خودم نبود. ترکه قضیه رو میفهمه، خیلی خوشش میاد. با خودش میگه: ‌عجب آدم با مرامیه، دمش گرم! خلاصه یکم میگذره، خانم دوباره تلنگشون در میره. رانندهه باز زود میگه: خانمها، آقایون شرمنده، ‌دست خودم نبود. ترکه با خودش فکر میکنه: اینجوری نمیشه، من جوان آذربایجانم، باید غیرت خودمو نشون بدم.‌ ایندفعه که این خانم بگوزه، من گردن می گیرم. هرچی منتظر میشه دیگه بادی از خانم در نمیره، تا اینکه میرسه به مقصد و باید پیاده میشده. همینطور که داشته پیاده میشده، میگه: خانمها، آقایون! من از شما معذرت می خوام، از این به بعد هروقت این خانم گوزید، بدونید من بودم!!!


5-یک بابایی رو می خواستند تو آذربایجان اعدام کنند. بهش می گند: ‌چون تو اینجا غریبه هستی و مهمان ما به حساب میای، ما بهت یک تخفیف میدیم، تو حق داری نوع مرگت رو انتخاب کنی. یارو هم اتاق گاز رو انتخاب میکنه. خلاصه میگیرند میبرنش تو یه اتاقی، یارو نگاه میکنه میبینه اتاقه سقف نداره! می زنده زیر خنده، میگه: هِهِه!! اتاق گاز ترکا رو ببین! ترکا بهش میگن:‌ بخند! ‌ وقتی کپسولای گاز افتادند رو سرت، اونوقت می فهمی!!!


6-اصفهانیه موبایل می خره صفرشو می بنده